زندگی وحشی من

دوستان عزیز اینجا زندگی من بدون پروا ست .

زندگی وحشی من

دوستان عزیز اینجا زندگی من بدون پروا ست .

خودم وخانواده ام


برای اینکه منو بشناسید باید در باره ی من و خانواده و دوستان و اشنایانم بدونید من همه رو طی پست ها ی اخیر ( یعنی تا پایان امشب که بخوام خاطرات روزانم و بنویسم ) براتون کامل توضیح می دم .

ما خانوادمون مادر و پدر و 2 تا برادر اند که با خودم میشه 5 نفر که طی 12 سال اخیر 2 تا زن دادش و یک برادرزاده ی شیطون و یکی هم تو راه به جمعمون اضافه شده و میشه ان شا ا...
خانوادهی ما یه خانواده ی مذهبی هستش ولی نه به صورت خشک و امل بازی به قول دوست خدا بیامرزم اسلام ما امریکائیه سبک خاصی هستش ولی بوی خدا حس میشه کاملا نه از روی نیاز و جبر بلکه فقط به خاطر ارامشی که بهمون دست میده . من خودم ادمی نبودم که برم دنبال دین و ایمان و بگردم راهم و پیدا کنم و اینا یعنی می شه گفت تقلید 100 در 100 از خانواده بوده ولی الانم که این تقلید و کردم ازش ناراضی نیستم چون چیز بدی توش ندیدم که بخواد ناراحتم کنه یعنی چرا دروغ قرار شد روراست باشم هر کسی که میگن بامش بیش برفش بیشتر . پس خدا هم همین جوری ولت نمی کنه که بگه خوب تو دین داری برو حالت و بکن اتفاقا سختیاشم با کمی پیاز داغ بیشتر می ریزه سرت که بگه تو که تو راحتی با من بودی الان جرات داری باز بگی من دین تو رو قبول دارم یا نه . که من کم و بیش هی کم میارم و خسته میشم ولی با این حال خدا هم میدونه من بیجنبم زیاد اذیت نمی کنه و از این امرم خیلی راضیم چون اگه مشکل بزرگ میداد شاید همه چیز و بیخیال میشدم شایدم نمی شدم ولی در حال خاضر من اون بدکاریم که تو زندانه و دستش دور از خلافه . شاید اگه توی یه خانواده ی دیگه ای بدنیا اومده بودم شکل اون خانواده رو به خودم میگرفتم ولی از این موقعیت و خانوادهای که دارم کاملا راضیم و ارزو اصلا ندارم که جای دیگه یا توی خانوادهی دیگه ای بدنیا می امدم ..

پدر و ما در :

پدر بازنشسته ی نیرو هوائی شغل بعدی حسابدار و الانم تو خونست . مادر خانه دار و همیشه حامی من ...
پدر بسیار عصبی و پرخاش گر . حرف اوصولا دوست داره حرف خودش باشه ولی بطبع حرف حرف مادره . از وقتی یادم میاد با مسئله ی پول مشکل داشت براش سخت بود برای چیز های بیخود به قول خودش برج هزینه کنه .
بزور پول میداد ولی وقتی می داد همچین هول رو بهت می داد که می خواستی مچ مالیش کنی . گاهی وقتا عصبی می شه پولائی که می ده منتشو میذاره ولی اکثرا کاری که میکنه بی منته . سالهاست خوذش یک دست لباس می پوشه که من که بچه ی اخر و به قول معروف ته تاقاری خونم شیک بگردم و تو دانشگاه و اینا سر افکنده نباشم . منم که قوربون خودم برم دستم به ارزون خریدن که نمی ره که کفش 80 هزار تومنی و شلوار فلان قدری وو لباسای گرون ... من خودم یه بار تو اتبوس بودم یه پیرمردی بغلم نشست و شوروع کرد فوش دادن به پسرش . می گفت قلان فلان شده میگه 120 هزار تومن بده من برم کفش بگیرم نمیدونم 50 هزار تومن بده از اینائی که تو بدن سازی میخورن بگیرم اخه فلان فلان شده من چقدر درامد دارم منم در تائییدش میگفتم چه ادمای بی فکری و 4 تا فوش ک دارم میدادم و به اون چیزیم که میگفتم اعتقاد داشتم حالا خودم شدم اون پسره افتادم رو خر پدر گرام که پول بده ... در کل بدون هیچ کم و کاستی عاشق پدر م هستم سرش درد بگیره من جونم از تنم میره یه سری بیماری داشت که خدا رو شکر با دارو و درمان و پرهیز و گیاه خواری رو به بهبود هستش ولی من قصه ای که داشتم پیرم کرد . یادم نمیره روزی که پدرم برای اولین بار رفت بیمارستان برای مشکل عصبی و قلبی اون موقع کلاس دوم دبیرستان بودم که تا 4 صبح بیمارستان بودیم بعدشم من اومدم خونه و صبح یک زنگ رو نرفتم و زنگ بعدش رفتم تو راه تا مدرسه و توی خود مدرسه تا بعد از ظهر من فقط گریه کردم و امتحان جبر و انالیز داشتم که شدم 2 . خلاصه خیلی دوسش دارم .
مادرم هم که بخوام راجبش صحبت کنم باید یک عمر همراهی شو هم دردی شو راهنمائیشو عشقشو فکرشو بگم .
هرچی دارم مدیون اونم برای همین بود که اون بالا گفتم اصلا دلم نمی خواست تو خانواده ی دیگه ای بدنیا می اومدم . سر جمع این بوده که این پدر و مادر همه چیز من هستم حاضرم من بمیرم خار تو پای اونا نره حاضرم همه رو بذارم زیر پام بخاطر اینکه فقط لبخندشونو رضایتشونو ببینم .

برادران و وابستگان سببی و نسبی :

برادر بزرگ بابک متولد اسفند 1350 و سیامک وسطی متولد اسفند 1355 این دو تا برادر بچه های خیلی خوبین
بابک یه جورائی در دورانائی که پدرم ماموریت بود برای من پدری هم کرده و من خیلی مدیونشم . چون من بچه که بودم خیلی دردسر و مریضی و عمل داشتم و چون بچه ی بزرگ خانواده بودش و پدرم ماموریت بودن سختی ها رو دوش اون و البته مادرم بوده . خیلی ازش ممنونم . از نظر عصبانیت خیلی عصبی تر از پدرم و بسیار تاثیر پذیر تر از پدر هستش . مخصوصا اینکه برادر زادم متین که 10 سالسه حسابی اذیتش می کنه . درگیری بابک با مادر پدر بسیا زیاده به طوری که دعوا های بسیار شدید بینشون بوده و قهر های طولانی مدت که برای من یک عادت شده اهمیت نمی دم اصلا و این در گیری ها هم سر منشا ش معلومه اکثرا از کجاست "مریم" همسر بابک کسی که اکثرا بابک رو پر می کنه یعنی کار زن ها همینه ولی بابک بخاطر عصبانیتش بر علیه خانواده واکنش نشون می ده ولی سیامک با سیاست تمام از این گوش می شنوه و از اون گوش در می کنه و اثرا طرف خانواده ی خودمونو می گیره ...
برم سر سیامک و بعدش تمام . سیامک برادر بزرگتر من ( وسطی ) پسر خوب حرف گوش کن درس خون با اطلاعات بیشتر هم بازی من بوده تا بابک با هم دوران ها داشتیم همونطوری که گقتم خانوده رو دوس داره . درجهی محبوبیتش برای مادر 20 30 در صد بیشتره فکرم میکنم بهترین دوران دوران نو جوانی و جوانی سیامک بوده که ما بیشترین لذت رو از زندگی بردیم همگیی خانواده دور هم . الانم که عروسی کرده الهام همسرش ه راضی هستش از زندگیش همونجوری که بابک از زندگیش راضی هستش . راستی سیامک اینا دارن بچه دار میشن که یه برادرزاده دیگه به خانوادهی ما اضافه می شه .........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد