زندگی وحشی من

دوستان عزیز اینجا زندگی من بدون پروا ست .

زندگی وحشی من

دوستان عزیز اینجا زندگی من بدون پروا ست .

روزی که گذشت 04

.... امشب خستم حال کامل توضیح دادن و ندارم فقط اتفاقات مهمشو میگم .
که اولیش این بود که بعد سالها برای اولین بار خونه ی حامد اینا ناهار خوردم این قضیه واقعا جای اندیشیدن و تامل کردن خیلی فراوان داره حامد خرج کرده بانک زده احتمالا چون 2 3 روز پیشم همین حامد گیتار اینا خرید دیگه 1 میلیون و 200 و 50 هزار تومن جرینگی ( البته شوخی می کنم به قول خودش با تن فروشی این قرضی که بالا اورده باید پس بده ) . در هر حال مبارکش باشه کارش درسته حقشه از خالتور بکشه بیرون الکتریک باز بشه ( البته فلامینکو می زنه در حد بنز و بی ام و ) خلاصه کلی چیز میزم یادم داد که خیلی حال کردم .
اتفاق بعدی این بود که غزال زنگ زد یک چیز تعجبی البته تعجبی ام نیست هر وقت بی کس و تنها می شه یادش می و افته که ای دل قافل یه اوسکل اینجا هست ناز منو بکشه . می گن که رسمه زمونه اینه که تو چشم می ذاری من قایم میشم ... اما تو کس دیگه ای رو پیدا می کنی ... واقعا راسته من با این غزال دورانها داشتم ( دورانامون این بود که 3 ماه تابستون زنگ میزد ساعت 9 شب تا 6 صبح گریه می کرد و منم ارومش میکردم و اروم نمی شد قربون صدقش می رفتم اروم نمی شد باهاش صحبت م کردم می فهمیدم از چه چیزائی ناراحته خودم سر بسته براش حلش می کردم .... البته دوران خوشم زیاد داشتیم از قبیل سفر 7 8 روزه شمال - کافی شاپ گودو و پارسومش - نمایشگاه رابی - سینما های سره کشاورز و ... ) خلاصه منم که طبق معمول دل رحم دلم براش سوخت و حامیش شدم باز ...

من با غزال تقریبا 6 سال پیش دوست شدم و طی 3 سال با هم بسیار عالی بودیم ولی بعدش یه غیبت کوتاه پیدا کرد منم به خاطر مسائل کار و درس دلیل غیبتش و نپرسیدم و یه روز تو ولی عصر قرار گذاشتیم من و فرزاد بودیم که یه 5 6 تومن از فرزاد پول قرض کردم که ببرمش کافی شاپ غزال و ببینم چی می گه که اینهمه پریشونه ...
نشستیم و زد زیر گریه منم فکر می کردم مسائل مسائل قدیمه ولی از چهرش دور شدن و احساس کردم و به من گفت که به امیر نامی اشنا شدم و قضیه ی ما جدی شده ( یعنی عروسی ) ... منم با اینکه خیلی داقون شدم ولی به روی خودم نیاوردم و با لبخندی مصنوعی ولی شبه واقعی بهش گفتم ایول مبارکه کی بیایم شیرینی بوخوریم و یه خورده حرف زدیم چون حالم خوش نبود سری پیچوندم و براش اژانس گرفتم و فرستادمش خونشون . منم خودم پیاده از ولی عصر تا سر معلم اومدم و فقط اشک می ریختم که عشقم رفت ...

الانم دوباره پیام کوتاه داد که روحیش خرابه کاشکی من پیشش بودم ...
نظرات 3 + ارسال نظر
آیدا سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:13 ق.ظ http://ayda16.blogsky.com

سلام خوبی؟

آی آی ای از دست این آدما ...
همیشه همینطوریه هر وقت کارت دارن ...
به نظر میاد تقریبا هم محلیم (چشمک)

سلام ایدا جان مثل اینکه هم تقریبا هم محلیم هم همدرد . ممنون که بههم سر زدی الان میام یه چرخی تو بلاگت میزنم با اجازت لینکتم میکنم که از دستم فرار نکنی هر روز پست هام و بخونی نظرتو بگی ...

مژده چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ق.ظ http://mozhdeh.blogsky.com

با اجازتون من همه ی پست های شما رو می خونم و ایشالله خواهم خوند! ولی فضولی نشه می خواستم بهتون بگم که اگه شما عاشقش هستید خوب چرا بهش نگفتید!؟!

دکتر علی شریعتی چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.javdaneh.myblog.ir

سلام

دوست گرامی از بازدید شما سپاسگزارم .

از اینکه آدرس ما را در لین خود قرار دادید بسیار ممنونم . من هم آدرس شما را قرار دادم . موفق و موید باشید .


وبلاگ دوستداران معلم شهید دکتر علی شریعتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد